۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

باز هم شد خزان ...


شد خزان گلشن آشنایی

بازم آتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو

وز تو ندیدم جز بدعهدی و بی وفایی
با تو وفا کردم تا به تنم جان بود

عشق و وفاداری با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی نو گل گلشن جور و جفایی
از دل سنگت آه
دلم از غم خونین است روش بختم اين است
از جام غم مستم
دشمن می‌پرستم
تا هستم

تو و مست از می به چمن

چون گل خندان از مستی بر گریه من
با دگران در گلشن نوشی می

من ز فراغت ناله کنم تا کِی

تو و نی چون ناله کشیدن‌ها

من و چون گل جامه دریدن‌ها
ز رقیبان خواری دیدن‌ها

دلم از غم خون کردی
چه بگویم چون کردی دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری

برو ای عاری ز وفاداری
بشکستی چون زلفت عهد مرا

دریغ و درد از عمرم که در وفایت شد طی

ستم به یاران تا چند جفا به عاشق تا کی

نمی‌کنی ای گل یک دم يادم که همچو اشک از چشمت افتادم

تا.. کی.. بی.. تو بود از.. غم.. خون.. دل من آه از دل تو

گر چه ز محنت خوارم کردی با غم و حسرت یارم کردی

مهر تو دارم باز

بکن ای گل با من هر چه توانی ناز

هر چه توانی ناز

کز عشقت می‌سوزم باز

۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

نفس آخر


ای کاش نفسم بودی حتی نفس آخر
ای کاش که عشقت بود تنها هوسی در سر



ای کاش که قلب تو از جنس دلم می شد
یا ذره ای در قلبم از عشق تو کم می شد



من اون بغضم که پیش غم سر تعظیم نمیآرم
من اون ابرم که بر هیچکس به جزمرهم نمی بارم


من اون نازم که با هرکس سر صحبت نمیشینم
من اون دردم که غیر از تو کسی همدرد نمیبینم


اگر فانوس و بی نورم ... اگر دلگیر دلگیرم
من آن کوهم که جز خورشید در آغوشم نمی گیرم


اگر خوابم بدون در خواب به رویای تو بیدارم
من آن عشقم که بر هیچکس به جز تو رو نمیآرم


۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

و انسان خدا را آفرید!!!!

داستان ما ایرانیهایی که در اوان جوانی از ایران خارج می شیم در نوع خودش قصه جالبیه . بعد از فقط چند ماه تجاربی بدست می آری و چیزهایی یاد می گیری که دیگه تحمل فرهنگی که در اونجا بزرگ شدی برات سخت میشه و از طرفی هم نمی تونی با اینوریها قاطی بشی چون از بچگی اینجا نبودی و توی یک کلمه متفاوتی! توی برزخی قرار می گیری که نمی تونی فضایی که هستی را درک کنی! از طرفی پیوندهای عاطفی که یکسرش به دل عزیزانت تو ایران کشیده میشه را نمی تونی پاره کنی و همیشه حتی اگه خودتو به نفهمی بزنی باهاش همراهی و از طرفی افسوس می خوری که مردمت توی قفس(وطن) نشستن و می گن اون بیرون(سایر تمدنها به خصوص غیر اسلامیها) همه گرگند!!! آدم خود بخود به فکر فرو می ره! می تونی شادیها و زیباییها و فرهنگ بهتر را اینجا ببینی و لذت هم ببری اما تو مغزت یه نفر همیشه داد می زنه کاش خوبیها را تو وطن خودم ازشون لذت می بردم، توی یه وبلاگ خوندم که کسی دلش برای خوردن یه نون بربری تو ایران تنگ شده ، واقعا اینطوره، هر چی باشه تو جسمت روحت ذائقه ات یک چیز شکل گرفته است خیلی سخته تغییر دادنش. من و امثال من هم شاید باور نکنید اما یک ساندویچ را که از یک محله جنوب تهران هم اگر بگیریم و بخوریم برامون صدبار خوشمزه تر از مک دونالد و غذاهای اینجاست چون که ما اونجا شکل گرفتیم، افسوس و صد افسوس و هزار افسوس که کشورمون را تو این وضع می بینم، جهل ، بی فرهنگی و تعصب داره با سرعت از ریشه می سوزونه اما فقط اندک محدودی این قضیه را می فهمن!!!! متاسفانه حتی این نادانی را درنزدیکترین عزیزانت هم می تونی جستجو کنی! همه دارند می سوزند و در عین حال دلشون خوشه به اینکه انرژی هسته ای و شهاب 3و4و5و6و10و20و30و40و50و60!!!!!دارند و 3 تا لژیونر فوتبالیست(غالبا ذخیره) در لیگ اروپا دارند(حالا بیخیال که یک کشور کوچیک مثل اسلونی،بوسنی و... 100 تابیشتر بازیکن تو لیگهای اروپایی دارند) ودیگه اینکه آمریکا از ما می ترسه و... خدایا آخه این مردم چرا نمی فهمند ... آخه عزیزان من اون آمریکایی که شما می گید از ترس ما خواب نداره اگه بخواد می تونه فقط تو 2 روز کل کشور ما را با خاک یکسان کنه. تو میدونی موشک autopilot (خلبان خودکار)چیه؟ می دونی که موشک قاره پیما چیه که پس از طی دو قاره ماکزیمم 19 متر خطا داره؟! به قول اون خواننده عزیزی که خیلی این آهنگشو دوست دارم
که میگه آخه من گشنمه حق هسته ایم چیه؟ هنوز سند خونمون گرو واسه یه دیه!!!!
چرا نمی فهمید فشار اقتصادی داره لهتون می کنه!!!!
چرا نمی فهمید که زن هم یک انسانه!یک موجود آزاده! خدایا این چه ذهنیتیه و رعبیه که ازتو برای این مردم درست کردند!!!!
فکر می کردم خدا انسان را آفرید ،ولی حالا می بینم که انسان خدا را آفرید، خدایی که به اسم اون انسان بکشند،عشق را خفه کنند و رنگ سیاه به بندگانش بپوشانند و به اسم اون حکومت کنند!خدایی که باید خود و ذات و خمیر آفرینش خود را انکارو سرکوب کنی!
به قول حبیب(خواننده) بزن باران خدا بازیچه ای شد که با آن کسب ننگ و نام کردند.
اون خدایی که اینها آفریدند کجا وخدایی که این غربیهای به تعبیر شما فاسد!!!! دارند کجا؟!!!
اینجا وقتی میبینم که دو تا جوون تو خیابون هم را در آغوش می گیرند و با بوسه هایی بر لب یکدیگر، اوج تجلی عشق را به تصویر می کشند خدایا من یاد تو می افتم. می دونم عشقی که بین این دونفره عشقی پاک و بی ریا در اون لحظه است که نمادی از عشق تو به بندته!
از اینکه همدیگر را دوست دارند هر بیننده با وجدانی خوشحال می شه.اما وقتی می بینم در کشورم ،زادگاهم، حتی عشق این دلیل خلقت را همه به راحتی زیر پا می گذارند دلم برای اون مردم می سوزه!!!!
حالا وقتی به پسرهای تو ایران نگاه می کنم که اکثرا به قول نامجو(خواننده) عشقشون 15 سانتیه و دخترانی که حتی خودشونو گول می زنن که کسی عاشقشون شده!!!! و عشق را در سوارشدن بر ماشینی و رفتن به 4 تا کافی شاپ شیک و خوردن ایس پک می دونند دلم میسوزه واسه نسلی که آخرین ذرات روحشون را هم می جوند و تف می کنند؟!
اینجا مردم به خاطر شغل و درآمد و ظاهرشون سنجیده نمی شوند، همه با هم برابرند. اینجا وقتی یکنفر داره یه جایی با receptionist حرف میزنه تو باید به احترام اون 2 متر عقب تر بایستی تا اون طرف کارش تموم شه حالا می خواد تو دانشگاه باشه یا داروخانه یا بانک یا هنگامی که داری پول خریدتو می دی اما از مملکت خودمون نمی گم که همه آگاهیم و تکرار مکررات میشه!!!! اینجا حتی homosexual ها هم حق زندگی دارند هیچ فرقی با بقیه ندارند چون اینجا می فهمند که اختلال ژنتیکی یعنی چه. اما تو کشور ما اگه کسی این اختلال را داشته باشه حتی از طرف پدر و مادر خودش هم طرد میشه و اگه یک کم خوش شانس داشته باشه اعدام نمیشه! اما اینجا یکروز ملی به اونها اختصاص داده می شه که میان و رژه می رند و جالبه که خانواده هاشون هم باهاشون همگام میشن و جالبتر اینه که تو اونها از هر قشری از دکتر و پلیس و ... هم دیده میشه.
اینجا تو میفهمی که آدمی که بدنشو تاتو کرده هم می تونه آدم خوبی باشه و یا مردی که گوشواره به گوش داره تا سطح وزارت اون کشور هم داره مدیریت می کنه. اینجا شایسته سالاریه. اینجا مردم علائقشونو دنبال می کنند نه چیزهایی را که در جامعه هر از چندگاهی ارزش می شه! اینجا ریش قدرت نمی آره اینجا تخصص مهمه نه دین تو نه ظاهر تو!
اینجا تا جایی که به حقوق کسی تجاوز نکنی آزادی اما در کشور ما باید حتی مواظب باشی که حقوق به تو تجاوز نکنه!!!!
اینجا راننده برای عابر پیاده می ایسته تا رد بشه تو کشور ما راننده گازشو بیشتر می کنه تا عابر پیاده باعث نشه ترمزش فرسوده بشه!
اینجا یه چیزی یا میسره یا غیرممکن یعنی حدوسطی نیست!در کشور ما همه چیز حد وسطه یعنی اینکه اگه رشوه بدی و پارتی داشته باشی و یا آقازاده باشی یا دستبوس حاجی!خیلی غیرممکنها میسر میشه و جایی هم اگر کسی را نداشته باشی ساده ترین و پیش پا افتاده ترین ممکنها غیرممکن میشه! اینجا مردم فکرشون به کاره و غریزه شون تو سکس. در مملکت ما مردم فکرشون به سکسه و غریزه شون تو کار! اینجا رئیس دانشگاهها پر(فسورند) نه پر( پشم)! اینجا اگه به کسی لبخند بزنی و سلام کنی با لبخند جوابتو می ده حتی اگه راننده اتوبوس باشه.تو کشور ما اگه به کسی لبخند بزنی یا دیوانه ای یا سوء نیت داری!؟ و اگر هم سلام کنی آدم ضعیف الشخصیتی هستی!
پس نتیجه اخلاقی می گیریم: که ما ایرانیها بهترینیم!!! و فیل خلفت فقط یکبار دماغشو خونه تکونی کرده که اون یکبار هم ما ایرانیها ازش افتادیم و تمام!آمریکا هم هیچ گهی که که نمی تونه بخوره هیچ! تو دهنشم میزنیم!!!! حالا 2 تا حنجره هم مثل حنجره من پاره بشه!
شد که شد به جهنم!
پست مکمل را در آدرس http://samansaffarian.blogfa.com/post-7.aspx متعلق به یکی از دوستان می توانید بخوانید.

۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

مثل پائیز


نمی دونم سریال از سرزمین شمالی یادتون هست یا نه؟
نمی دونم چرا وقتی به آهنگ این سریال گوش می دم اینقدر رو من تاثیر می ذاره؟ انگار به جای گوش از قلب می شنوم!
احساس خفگی دست پیدا می کنم، نفسم وسط سینه می ایسته و نه پائین می ره و نه بالا و در این زمان خود خودم می شم، شاید یک کودک 7 ساله!، نمی تونم بگم احساس می کنم با اونها زندگی کرده ام،چون چیزی فراتر از احساسه!حسی مثل به یادآوردن، گویی در همه صحنه های سریال زندگی کرده ام و حالا با دیدن سریال مثل یک آلبوم عکس روحم به گذشته ها سفر می کنه و نوعی مرگ به سراغ جسمم می آد
همه انسانها با هر بدی و خوبی برام خاطراتشون مثل یک افسون دوست داشتنی و بخشودنی میشه ، خیلی از خاطرات گذشته به سرعت از ذهنم عبور می کنه و یکنوع غم سنگین بر وجودم چیره می شه که در عین حال ازش لذت هم می برم! احساس می کنم در خیلی از فضاها زیسته ام !
گذشته برام فضایی از تقدس میشه با رنگی خاکستری! حتی زندگی امروز هم با همه سختیها و شیرینیهاش وقتی پس از چندسال، غبار زمان روش می شینه دوست داشتنی می شه! فکر کردن به گذشته مثل حس رها شدن در فضایی لایتناهی می مونه! و شاید حسی مثل خود را به دریا سپردن!
شاید بشه گفت: زندگی غم انگیز ولی زیباست ........ مثل پائیز!
آهنگ را اینجا گذاشتم تا با هم گوش دهیم: