۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

خرید ماشین در سوئد:

در سایتی که معرفی می کنم، می تونید با دادن شماره ماشینی که مد نظرتونه، کلیه مشخصات فنی و ظاهری ماشین و مشخصات دیگه مثل اینکه در دست چند نفر چرخیده و چقدر هزینه tax و بیمه و ... را پیدا کنید. این مشخصات ظاهرا هر بار که برای معاینه ماشین می روید update می شه.
https://www21.vv.se/fordonsfraga/

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

اتوبوسی با یک مسافر دپرس !!!!

سلام
نمی دونم مستند راز The secret را دیدید تا حالا یا نه؟! گر چه همه اون را قبول ندارم اما بعضی حرفهاش تا حدودی درسته. من شخصا راجع به خودم، هر موقع ناراحت و دپرس هستم انگار زمین و آسمان باهام لجبازی می کنند.
چندروز پیش که خیلی هم دپرس بودم. به خاطر چند ثانیه غفلت اتوبوس را از دست دادم.حدود 19 دقیقه صبر کردم واسه اتوبوس بعدی. حالا اتوبوس بعدی اومد تازه فهمیدم کارت اتوبوس را توی خونه جا گذاشتم. حدود 40 دقیقه کاملا بی هویت در سرما! فردای اون روزصبح زود، به محض اینکه اتوبوس اومد دست تو جیبم کردم تا کارت را در بیارم .خدای من کارت کجاست؟! یعنی دوباره؟!نه!نه! من که دیگه حوصله برگشتن نداشتم خودمو جریمه کردم تا 20 کرون بپردازم تا یادم باشه اینقدر بی دقتی نکنم. 20 کرون را پرداختم به محض اینکه روی صندلی اتوبوس نشستم متوجه شدم که کارت همراهمه و اون را توی جیب مخفی کاپشنم گذاشته بودم ولی یادم رفته بود.ای خدا!!!!
پس فردای اون روزاول- 7:45 دقیقه از خواب پاشدم کلاس ساعت 8:15 شروع میشه و اتوبوس ساعت 7:51 را باید بگیرم. فقط وقت کردم دست و روم را بشورم و یک موز (یکی از ارزانترین میوه های اینجا ) بندازم تو جیبم و اتوبوس را در آخرین لحظه اونهم به مدد پیرزن خیلی مسنی که خیلی آهسته داشت با کمک walker از در وسط سوار اتوبوس می شد و وقت را می کشت،بگیرم. بعد از پیاده شدن در مقصد موز را سریع خوردم ، اما یک سطل زباله توی مسیر یافت نشد تا از شر پوست موز راحت شم. اون را لای یه دستمال پیچوندم و گذاشتم توی جیب کاپشنم تا پیدا کردن سطل بعد از کلاس! کاپشن را با عجله سر کلاس در آوردم و احتمالا اتفاق ناخوشایندی در این لحظه اتفاق افتاده که من متوجه نشدم. بعد از کلاس که می خواستم اتوبوس به سمت منزل را بگیرم همه سوار اتوبوس شدن. حالا من هر چی می گردم و مطمئنم کارت را توی این جیبم گذاشتم،نمی تونم پیداش کنم و توی این گیر و دار،تنها چیزی که پیدا می کنم یک پوست موزه که یادم رفته بندازمش دور و وقتی از لای دستمال کاغذی درش میارم احساس می کنم با اون قیافه مسخره ش داره به عصبانیت من می خنده. همه مسیری را که رفتم دوباره بر می گردم و چک می کنم اما نمی تونم پیداش کنم. حالا نه پول تو جیبم دارم نه کارت اعتباری. مجبور میشم حدود 10-12 دقیقه پیاده برم تا از یه بچه ها پول قرض کنم که فرداش بهش پس دادم. اما مجبور شدم یه کارت یه ماهه دیگه به قیمت 370 کرون بخرم در حالیکه از اعتبار قبلی 11 روز باقی مونده بود :(
هنوز از حالت دپرسی در نیومدم. باید خیلی مواظب باشم. نمی دونم چرا وقتی دپرس می شم اصلا در حد صفر به وسایلم توجه دارم.

۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

اندازه چشم؟!!!

نمی دونم چرا اینجوری شدم؟ حدود یکهفته است که احساس می کنم یک چشمم از اون یکی دیگه کوچیکتره؟!! حالا بدتر از اون اینکه به هر بنی بشری هم که نگاه می کنم احساس می کنم که در مورد اون هم این موضوع صدق پیدا می کنه! واقعا نمی دونم اشکال از فرستنده است یا گیرنده؟ یعنی انکه واقعا همه مردم یک چشمشون از اون یکی دیگه کوچکتره؟ یا بینایی من مشکل پیدا کرده؟!!
میشه نظر شما را هم بدونم؟!!!

۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

کشف جدید من!!!! کتاب صوتی

از اونجا که من زمانی یک کتابخون خیلی فعال بودم و به هر کسی که می گفت وقت ندارم کتاب بخونم به چشم یک آدم تنبل نگاه می کردم. باورم نمی شه که خودم به اون آدم تنبل تبدیل شدم!!!!توی این فکر بودم که ناگهان احساس کردم یک کشف بزرگ به ذهنم خطور کرده!!!!
اومدم کشفم را تو اینترنت سرچ کنم ببینم نکنه قبل از من کسی اونو کشف کرده باشه. بیشتر از یک دقیقه طول نکشید که فهمیدم ای دل غافل
انگار که من آخرین نفری هستم که از این موضوع می دونم. منظورم کتاب صوتیه!
اما حالا درست که چند میلیون آدم قبل از من این موضوع را کشف کردند اما بی خیال
مهم اینه که لااقل حالا که وقت خوندن ندارم اسم کتاب مورد علاقه مو سرچ می کنم و در کنارش می نویسم کتاب صوتی. بعدش یه بنده خدایی که صداشو قبلا ضبط کرده کتاب را برام می خونه. چند روز پیش برای اولین بار این کار را کردم خیلی حال میده. شما هم حتما امتحان کنید!!!! این هم یک وبلگ باحال: http://audiostory.blogspot.com

۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

کار در سوئد = دانستن زبان سوئدی :(


امروز یکی از بچه ها گفت که یکی از استادهای تو دانشگاه گفته فکر نمره و این چیزها را از سرتون بیرون بیارید.
فردا هیچ شرکتی به خاطر نمره به شما کار نمیده. به جای اون زبان سوئدی یاد بگیرید.
گر چه حرفش خیلی لج در بیاره اما به نظر من طفلکی راستش را گفته. توی این کشور گرچه همه انگلیسی بلدند اما
اسم استخدام که میاد زبان سوئدی خیلی مهمه. آخه ما که در مقایسه با یک بچه 14-15 ساله اینها اینقدر تو انگلیسی لنگ می زنیم حالا بیایم و یه زبان دیگه را شروع کنیم !!!! من که در حال حاضر اصلا انگیزه ای در خودم برای این کار نمی بینم :(

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

سوئدیهای طرح دزد!!!!

این عکس جدید تابلوی تبلیغاتی فروشگاه stadium در سوئده که دیروز گرفتم.
راستی راستی که طرحش آشناست. احساس می کنم اون را یه جایی دیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!





۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه

آخه چرا؟؟؟؟

دیشب داشتم از اینجا چک می کردم که کی تو یاهو invisible ? بیشتر از 90 درصد دوستام کسانی که آنلاین بودند، invisible بودند. آخه چرا؟

۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

کم آوردم در برابر این همه فرهنگ!

این مطلب را که خاطره کسیه که 18 سال پیش توی شرکت ولوو در سوئد استخدام شده،یه جایی خوندم:
جالب بود پس گذاشتمش اینجا:
اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل برمی‌داشت و به محل کار می‌برد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبح‌ها زود به کارخانه می‌رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می‌کرد. در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می‌آمدند.
روز اول، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم: آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می‌کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
او در جواب گفت: براى این که ما زود می‌رسیم و وقت براى پیاده‌رفتن داریم. این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر می‌رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو این طور فکر نمی‌کنی؟

۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

مکه ، عربستان، ثروت، فقر و گرسنگی؟!!!

دیروز یه نفر توی سایت یکی از دوستان من را به باد انتقاد گرفت که به مذهب توهین کردم که من حتی اگه چیزی را باور نداشته باشم بهش توهینی نمی کنم. و ثانیا اظهار داشت که مردم به بزرگترین ساندویچ دنیا در تهران حمله کردند چون امثال من معنی فقر و گرسنگی را نمی فهمیم؟ و اینکه اون افراد خوشپوش اطراف میز که حالا دیگه آوازه کارشون در همه دنیا پیچیده از فقر و نداری و گرسنگی رنج می بردند.(این دوست عزیز این افراد را گرسنه نام برد پس این عکسهایی که من اینجا می ذارم را شما اسمشو چی می ذارید؟ داستان این انتقاد را می تونید توی سایت یکی از دوستان ( اینجا ) با عنوان از ماست که بر ماست بخوانید.
حالا کاری ندارم .این انگیزه ای شد که چند تا عکس اینجا بذارم و شما مذهب و فقر را در دو کفه ترازو بذارید. من خودم هیچ نظری نمی دم چون متهم شدن به زیر سوال بردن مومنین از حوصله من خارجه! می تونید من هم آدم لامذهبی فرض کنید؟! به قول ابن سینا " در دهر چو من یکی و آن هم کافر! / پس در همه دهر یک مسلمان نبود" البته منظورم این نیست که من انسان از خود متشکری هستم اما حداقل دینم بعنوان یک چیز شخصی پیش خودمه. یه چیزی بین خودم و خدای خودم. واما عکسها :قبلش یه چیز بگم تا یادم نرفته:
به نظر شما دولت عربستان، سالیانه چقدر از طریق زائران مکه پول در میاره؟!
من اگر خدا بودم، هر سال قبله را عوض می کردم و بطور چرخشی یکی از کشورهای بدبخت آفریقا با اون همه مردم گرسنه را انتخاب می کردم تا به این طریق اندکی! پول به این کشورها تزریق بشه.
من فکر می کنم تقریبا به تعداد آدمهای روی زمین خدا وجود داره. مثلا خدای توی ذهن من میگه که خیلی دوست داره به جای این همه هزینه برای حجاج مومن و عزیز همه این پولهایی که تزریق مکه میشه بجاش فقر و گرسنگی این بیچارگان از بین بره. خدای شما چی میگه؟




















۱۳۸۷ مهر ۱۸, پنجشنبه

فقط برای سوئدیها

اگه فکر می کنید google earth بهترین سایت برای مشاهده plan محل زندگیتونه سخت در اشتباهید!!!!
بهتره سری به سایت http://kartor.eniro.se بزنید. در قسمت جدیدی که این سایت تحت عنوان Utsikt به معنی view ارائه داده، می تونیدحتی تا چند متری خونه تون را اون هم از هر زاویه ای که می خواهید تماشا کنید. من که خیلی حال کردم.

معرفی یک سایت:

کسانی که در خارج از کشور زندگی می کنند و به اینترنت با سرعت بالا(بویژه داخل دانشگاهها) دسترسی دارند و دلشون می خواد که کانالهای ایرانی بخصوص کانالهای داخل ایران از جمله شبکه یک و دو و سه و چهار و پنج و کانال تهران و اصفهان و خراسان و غیره را تماشا کنند، می تونند از سایت www.glwiz.com استفاده کنند. یادتون باشه از مرورگر اینترنت اکسپلورر استفاده کنید. برای تماشای زنده می تونید به قسمت tv و سپس Link to ERASANEH بروید. آرشیو فیلمها و سریالها هم هست که البته من iranproud را ترجیح می دم برای آرشیو اما برای تماشای زنده فقط glwiz!!!!

۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

آرزوهای بزرگ!!!!

تصور کنید در کمال یکرنگی به چند نفر از دوستان خود که آدمهایی ((معمولی)) هستند بگویید:((می خواهم روزی معاون مدیرکل این شرکت بشوم)) . چه اتفاقی می افتد؟ممکن است دوستانتان فکر کنند که دارید شوخی می کنید ولی اگر قرار باشد قضیه را جدی بگیرند، به احتمال زیاد خواهند گفت:((تو که چیزی سرت نمی شود،هنوز خیلی چیزها باید یاد بگیری)). ممکن است پشت سرتان هم بگویند:((طرف یک تخته اش کم است.)) حالا تصور کنید که همین مطلب را در کمال صداقت به مدیرکل شرکتتان بگویید. چه واکنشی نشان می دهد؟یک چیز مسلم است : او نمی خندد. جدی نگاهتان می کند و از خودش می پرسد:((آیا واقعا چنین فکری به سر این آدم زده؟))
تکرار می کنم ، نمی خندد. زیرا فکرهای بزرگ برای مردان بزرگ خنده دار نیست. یا فرض کنید به یک عده آدمهای معمولی بگویید که خیال دارید یک خانه پنجاه هزار دلاری بخرید و آنها هم چون فکر می کنند چنین چیزی غیرممکن است احتملا به شما بخندند. ولی اگر نقشه تان را به آدمی که در یک خانه پنجاه هزار دلاری زندگی می کند بگویید، او هیچ وقت تعجب نمی کند. او می داند که چنین چیزی غیر ممکن نیست،زیرا خودش به آن رسیده است. یادتان باشد: مردمی که برایتان آیه یاس می خوانند، خودشان تقریبا همیشه افراد ناموفقی هستند،آنها از لحاظ کارآیی بسیار معمولی اند یا در سطح پایینی قرار دارند.

به نقل از کتاب:جادوی فکر بزرگ نوشته دکتر د.شوارتز

۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

باز هم شد خزان ...


شد خزان گلشن آشنایی

بازم آتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو

وز تو ندیدم جز بدعهدی و بی وفایی
با تو وفا کردم تا به تنم جان بود

عشق و وفاداری با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی نو گل گلشن جور و جفایی
از دل سنگت آه
دلم از غم خونین است روش بختم اين است
از جام غم مستم
دشمن می‌پرستم
تا هستم

تو و مست از می به چمن

چون گل خندان از مستی بر گریه من
با دگران در گلشن نوشی می

من ز فراغت ناله کنم تا کِی

تو و نی چون ناله کشیدن‌ها

من و چون گل جامه دریدن‌ها
ز رقیبان خواری دیدن‌ها

دلم از غم خون کردی
چه بگویم چون کردی دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری

برو ای عاری ز وفاداری
بشکستی چون زلفت عهد مرا

دریغ و درد از عمرم که در وفایت شد طی

ستم به یاران تا چند جفا به عاشق تا کی

نمی‌کنی ای گل یک دم يادم که همچو اشک از چشمت افتادم

تا.. کی.. بی.. تو بود از.. غم.. خون.. دل من آه از دل تو

گر چه ز محنت خوارم کردی با غم و حسرت یارم کردی

مهر تو دارم باز

بکن ای گل با من هر چه توانی ناز

هر چه توانی ناز

کز عشقت می‌سوزم باز

۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

نفس آخر


ای کاش نفسم بودی حتی نفس آخر
ای کاش که عشقت بود تنها هوسی در سر



ای کاش که قلب تو از جنس دلم می شد
یا ذره ای در قلبم از عشق تو کم می شد



من اون بغضم که پیش غم سر تعظیم نمیآرم
من اون ابرم که بر هیچکس به جزمرهم نمی بارم


من اون نازم که با هرکس سر صحبت نمیشینم
من اون دردم که غیر از تو کسی همدرد نمیبینم


اگر فانوس و بی نورم ... اگر دلگیر دلگیرم
من آن کوهم که جز خورشید در آغوشم نمی گیرم


اگر خوابم بدون در خواب به رویای تو بیدارم
من آن عشقم که بر هیچکس به جز تو رو نمیآرم


۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

و انسان خدا را آفرید!!!!

داستان ما ایرانیهایی که در اوان جوانی از ایران خارج می شیم در نوع خودش قصه جالبیه . بعد از فقط چند ماه تجاربی بدست می آری و چیزهایی یاد می گیری که دیگه تحمل فرهنگی که در اونجا بزرگ شدی برات سخت میشه و از طرفی هم نمی تونی با اینوریها قاطی بشی چون از بچگی اینجا نبودی و توی یک کلمه متفاوتی! توی برزخی قرار می گیری که نمی تونی فضایی که هستی را درک کنی! از طرفی پیوندهای عاطفی که یکسرش به دل عزیزانت تو ایران کشیده میشه را نمی تونی پاره کنی و همیشه حتی اگه خودتو به نفهمی بزنی باهاش همراهی و از طرفی افسوس می خوری که مردمت توی قفس(وطن) نشستن و می گن اون بیرون(سایر تمدنها به خصوص غیر اسلامیها) همه گرگند!!! آدم خود بخود به فکر فرو می ره! می تونی شادیها و زیباییها و فرهنگ بهتر را اینجا ببینی و لذت هم ببری اما تو مغزت یه نفر همیشه داد می زنه کاش خوبیها را تو وطن خودم ازشون لذت می بردم، توی یه وبلاگ خوندم که کسی دلش برای خوردن یه نون بربری تو ایران تنگ شده ، واقعا اینطوره، هر چی باشه تو جسمت روحت ذائقه ات یک چیز شکل گرفته است خیلی سخته تغییر دادنش. من و امثال من هم شاید باور نکنید اما یک ساندویچ را که از یک محله جنوب تهران هم اگر بگیریم و بخوریم برامون صدبار خوشمزه تر از مک دونالد و غذاهای اینجاست چون که ما اونجا شکل گرفتیم، افسوس و صد افسوس و هزار افسوس که کشورمون را تو این وضع می بینم، جهل ، بی فرهنگی و تعصب داره با سرعت از ریشه می سوزونه اما فقط اندک محدودی این قضیه را می فهمن!!!! متاسفانه حتی این نادانی را درنزدیکترین عزیزانت هم می تونی جستجو کنی! همه دارند می سوزند و در عین حال دلشون خوشه به اینکه انرژی هسته ای و شهاب 3و4و5و6و10و20و30و40و50و60!!!!!دارند و 3 تا لژیونر فوتبالیست(غالبا ذخیره) در لیگ اروپا دارند(حالا بیخیال که یک کشور کوچیک مثل اسلونی،بوسنی و... 100 تابیشتر بازیکن تو لیگهای اروپایی دارند) ودیگه اینکه آمریکا از ما می ترسه و... خدایا آخه این مردم چرا نمی فهمند ... آخه عزیزان من اون آمریکایی که شما می گید از ترس ما خواب نداره اگه بخواد می تونه فقط تو 2 روز کل کشور ما را با خاک یکسان کنه. تو میدونی موشک autopilot (خلبان خودکار)چیه؟ می دونی که موشک قاره پیما چیه که پس از طی دو قاره ماکزیمم 19 متر خطا داره؟! به قول اون خواننده عزیزی که خیلی این آهنگشو دوست دارم
که میگه آخه من گشنمه حق هسته ایم چیه؟ هنوز سند خونمون گرو واسه یه دیه!!!!
چرا نمی فهمید فشار اقتصادی داره لهتون می کنه!!!!
چرا نمی فهمید که زن هم یک انسانه!یک موجود آزاده! خدایا این چه ذهنیتیه و رعبیه که ازتو برای این مردم درست کردند!!!!
فکر می کردم خدا انسان را آفرید ،ولی حالا می بینم که انسان خدا را آفرید، خدایی که به اسم اون انسان بکشند،عشق را خفه کنند و رنگ سیاه به بندگانش بپوشانند و به اسم اون حکومت کنند!خدایی که باید خود و ذات و خمیر آفرینش خود را انکارو سرکوب کنی!
به قول حبیب(خواننده) بزن باران خدا بازیچه ای شد که با آن کسب ننگ و نام کردند.
اون خدایی که اینها آفریدند کجا وخدایی که این غربیهای به تعبیر شما فاسد!!!! دارند کجا؟!!!
اینجا وقتی میبینم که دو تا جوون تو خیابون هم را در آغوش می گیرند و با بوسه هایی بر لب یکدیگر، اوج تجلی عشق را به تصویر می کشند خدایا من یاد تو می افتم. می دونم عشقی که بین این دونفره عشقی پاک و بی ریا در اون لحظه است که نمادی از عشق تو به بندته!
از اینکه همدیگر را دوست دارند هر بیننده با وجدانی خوشحال می شه.اما وقتی می بینم در کشورم ،زادگاهم، حتی عشق این دلیل خلقت را همه به راحتی زیر پا می گذارند دلم برای اون مردم می سوزه!!!!
حالا وقتی به پسرهای تو ایران نگاه می کنم که اکثرا به قول نامجو(خواننده) عشقشون 15 سانتیه و دخترانی که حتی خودشونو گول می زنن که کسی عاشقشون شده!!!! و عشق را در سوارشدن بر ماشینی و رفتن به 4 تا کافی شاپ شیک و خوردن ایس پک می دونند دلم میسوزه واسه نسلی که آخرین ذرات روحشون را هم می جوند و تف می کنند؟!
اینجا مردم به خاطر شغل و درآمد و ظاهرشون سنجیده نمی شوند، همه با هم برابرند. اینجا وقتی یکنفر داره یه جایی با receptionist حرف میزنه تو باید به احترام اون 2 متر عقب تر بایستی تا اون طرف کارش تموم شه حالا می خواد تو دانشگاه باشه یا داروخانه یا بانک یا هنگامی که داری پول خریدتو می دی اما از مملکت خودمون نمی گم که همه آگاهیم و تکرار مکررات میشه!!!! اینجا حتی homosexual ها هم حق زندگی دارند هیچ فرقی با بقیه ندارند چون اینجا می فهمند که اختلال ژنتیکی یعنی چه. اما تو کشور ما اگه کسی این اختلال را داشته باشه حتی از طرف پدر و مادر خودش هم طرد میشه و اگه یک کم خوش شانس داشته باشه اعدام نمیشه! اما اینجا یکروز ملی به اونها اختصاص داده می شه که میان و رژه می رند و جالبه که خانواده هاشون هم باهاشون همگام میشن و جالبتر اینه که تو اونها از هر قشری از دکتر و پلیس و ... هم دیده میشه.
اینجا تو میفهمی که آدمی که بدنشو تاتو کرده هم می تونه آدم خوبی باشه و یا مردی که گوشواره به گوش داره تا سطح وزارت اون کشور هم داره مدیریت می کنه. اینجا شایسته سالاریه. اینجا مردم علائقشونو دنبال می کنند نه چیزهایی را که در جامعه هر از چندگاهی ارزش می شه! اینجا ریش قدرت نمی آره اینجا تخصص مهمه نه دین تو نه ظاهر تو!
اینجا تا جایی که به حقوق کسی تجاوز نکنی آزادی اما در کشور ما باید حتی مواظب باشی که حقوق به تو تجاوز نکنه!!!!
اینجا راننده برای عابر پیاده می ایسته تا رد بشه تو کشور ما راننده گازشو بیشتر می کنه تا عابر پیاده باعث نشه ترمزش فرسوده بشه!
اینجا یه چیزی یا میسره یا غیرممکن یعنی حدوسطی نیست!در کشور ما همه چیز حد وسطه یعنی اینکه اگه رشوه بدی و پارتی داشته باشی و یا آقازاده باشی یا دستبوس حاجی!خیلی غیرممکنها میسر میشه و جایی هم اگر کسی را نداشته باشی ساده ترین و پیش پا افتاده ترین ممکنها غیرممکن میشه! اینجا مردم فکرشون به کاره و غریزه شون تو سکس. در مملکت ما مردم فکرشون به سکسه و غریزه شون تو کار! اینجا رئیس دانشگاهها پر(فسورند) نه پر( پشم)! اینجا اگه به کسی لبخند بزنی و سلام کنی با لبخند جوابتو می ده حتی اگه راننده اتوبوس باشه.تو کشور ما اگه به کسی لبخند بزنی یا دیوانه ای یا سوء نیت داری!؟ و اگر هم سلام کنی آدم ضعیف الشخصیتی هستی!
پس نتیجه اخلاقی می گیریم: که ما ایرانیها بهترینیم!!! و فیل خلفت فقط یکبار دماغشو خونه تکونی کرده که اون یکبار هم ما ایرانیها ازش افتادیم و تمام!آمریکا هم هیچ گهی که که نمی تونه بخوره هیچ! تو دهنشم میزنیم!!!! حالا 2 تا حنجره هم مثل حنجره من پاره بشه!
شد که شد به جهنم!
پست مکمل را در آدرس http://samansaffarian.blogfa.com/post-7.aspx متعلق به یکی از دوستان می توانید بخوانید.

۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

مثل پائیز


نمی دونم سریال از سرزمین شمالی یادتون هست یا نه؟
نمی دونم چرا وقتی به آهنگ این سریال گوش می دم اینقدر رو من تاثیر می ذاره؟ انگار به جای گوش از قلب می شنوم!
احساس خفگی دست پیدا می کنم، نفسم وسط سینه می ایسته و نه پائین می ره و نه بالا و در این زمان خود خودم می شم، شاید یک کودک 7 ساله!، نمی تونم بگم احساس می کنم با اونها زندگی کرده ام،چون چیزی فراتر از احساسه!حسی مثل به یادآوردن، گویی در همه صحنه های سریال زندگی کرده ام و حالا با دیدن سریال مثل یک آلبوم عکس روحم به گذشته ها سفر می کنه و نوعی مرگ به سراغ جسمم می آد
همه انسانها با هر بدی و خوبی برام خاطراتشون مثل یک افسون دوست داشتنی و بخشودنی میشه ، خیلی از خاطرات گذشته به سرعت از ذهنم عبور می کنه و یکنوع غم سنگین بر وجودم چیره می شه که در عین حال ازش لذت هم می برم! احساس می کنم در خیلی از فضاها زیسته ام !
گذشته برام فضایی از تقدس میشه با رنگی خاکستری! حتی زندگی امروز هم با همه سختیها و شیرینیهاش وقتی پس از چندسال، غبار زمان روش می شینه دوست داشتنی می شه! فکر کردن به گذشته مثل حس رها شدن در فضایی لایتناهی می مونه! و شاید حسی مثل خود را به دریا سپردن!
شاید بشه گفت: زندگی غم انگیز ولی زیباست ........ مثل پائیز!
آهنگ را اینجا گذاشتم تا با هم گوش دهیم: